دختری ۱۰ساله از مامانش میپرسه، "مامان من چجوری به دنیا اومدم؟"مامانش لبخند میزنه و میگه : یک روز من و پدرت تصمیم گرفتیم که یه دونه
ی شگفت
انگیز کوچولو رو بکاریم. پدرت اون رو کاشت و من ه داستانهای کوتاه...
چند سال پیش همیشه فکر می کردم شبها کسی زیر تخت
م پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم.روانپزشک گفت: فقط یک سال هفتهای سه روز جلسه ای 80 دلار بده و بیا تا درمانت کنم.شش ماه بعد اون پزشک داستانهای کوتاه...